گل من خبرنداري دل گلدونت ميگيره

اگه توپژمرده باشي گلدونت برات ميميره
الهي بميرم سياه پوشت کنم

نه آنکه بمانم و فراموشت کنم !

 

سـرمـا را بـغل می کنـم

گرمـای تنـت ،  ارزانـی دیـگران . . 

دلــم بـرای خـودم سـوخـت

 


وقـتـی صـدایـم کـردی

شــــــــــمـــــا





خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

 

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

..................................................

اگر چشمان من دریاست تویی فانوس شبهایش


اگر حرفی زدم از گل تویی معنا و مفهومش

 

.............................................

نمي دانم که بودي يا چه بودي

 ولي بي حرف، قلبم را ربودي

نمي دانم که هستم يا چه هستم



ولي هر لحظه در فکر تو هستم

 

 

تقدیم به عـزیـ♥ـزم





 

آدمــه ديگه
دلش ميخواد براي يکي تــــــــک باشه
دلش ميخواد يکي فقط نــوشته هاي اون رو بــخونه
دلش ميخواد يکي فقط به اون اِس اِم اِس بِــده
دلش ميخواد يکي فقط نگَران حالِ اون بــشه
دلــش ميخــواد اون يِــکي
تــــــــــــــــــو
بـــــاشي ...

 

 

تـَـخــتـے ڪہ هـَـر شـَـب
تــنــهــا
بــا یــا
נِ کــســے روش بــخوابـے
تـَـخــتـــ نـیســـت…
تــابــوتــه…

 

 

پشت سرم را نگاه میکنم تا

شاید کسی مشتاق نگاهم باشد!!

اما افسوس ک همه کاسه

 

آب بـدست منتظر رفتن من هستند....

خـدا در قـلب کـودک فقـیریـست

در همـسایـگی حـاجـی...

 

و حـاجی در بیـن عربـها به دنـبال خـدا

عشقت به دلم اگر بتابد چه کنم

مهرت به سراي من بخوابدچه کنم



يکدم به سوال من جوابي بده دوست

روزي که دلم تو را بخواهد چه کنم

لا لا بخواب دنــــیا خسیســــه

واســه کمتر کسی خوب می نویســه



یکی داره هزار و یک ســتاره

یکی جز یاد تو هیچــی نــداره

دلـتنـگ دیـدار تـو ام

ای مـاه شـهر آرای مـن



ای چـشم هـای روشـنت

آیـینـه ی فـردای مـن . . .

منو تو اغوشت بگیر خدا میخام بخابم

اخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم

منو تو اغوشت بگیر میخام برات بخونم

 

روی زمین چقدر بده میخام پیشت بمونم...

میدانی رفیق…؟

درد دل نمیکنم...!

زخمی که از عصب بگذرد...

دیگر درد ندارد!

چـقـدر سـخـت اسـت

 

یـــار را . . .

 

بـا یـــار . . .

 

دیـــدن . . . ! !!

بازار سنگ فروش ها کجاست ؟

به دنبال سنگی کمیابم

آیا سنگ صبور هم میفروشند؟

 

تلخ است

همه فکر کنند سرت شلوغ است

و تنها خودت بدانی چقدر

تنهایی . . .

 

حکــــم اعــدام بود ...

اعدامـی لـحظه ای مـکث کـرد و بــوسه ای بر طنـاب دار زد

دادســتان گفت :

صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست ؟!

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم

ولی آدم ها بدجـــور زمــینــم زدن !

 

خدایا!

صبرم با دردم نمیخواند

 صبری که دادی تمام شد.امِّا....

دردم باقیست........





به یادتم تا روزی که تابوتم همچون قایقی روان

 بر دوش مردم باشد و آهسته زیر لب بگویی:

یادش بخیر...... دوستم داشت....!

 

 

 





 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعهبرچسب:love, | 3:49 بعد از ظهر | نویسنده : حمیدرضا |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.